سه شنبه 10 تير 1404

وداع با دیپلماتی که ادیب بود

  تاريخ:دهم تير 1404 ساعت 12:58   |     کد : 315260   |     مشاهده: 23
سال‌ها دیپلمات بود، اما سرانجام به دیگر حوزه مورد علاقه‌اش یعنی ادبیات و شعر پرداخت و به یکی از مروجان شعر فارسی تبدیل شد.

به گزارش ایسنا، مرتضی اخوان کاخی زاده ۲۵ آبان ۱۳۱۷ در محله باغ‌سلطانی تربت حیدریه بود که خرداد ۱۴۰۴ در ۸۶ سالگی از دنیا رفت. دکتری حقوق قضایی داشت و پیش از آن‌که به عنوان یک ادیب شناخته شود، سال‌ها در خارج از ایران در سفارتخانه کار می‌کرد. او «قرارداد شط العرب» را نوشته است؛ همان قراردادی که صدام آن را پاره و به ایران حمله کرد. او زحماتی هم برای بازپس‌گیری جزایر سه‌گانه کشید. اخوان کاخی ۲۲ سال از عمرش را به این کار گذراند و بعد از اتمام ماموریتش به ایران بازگشت. در دوران جنگ هم مشاور عالی سیاسی بود، اما ترجیح داد دیگر بازنشسته شود و به کارهای فرهنگی که از اول ذوق آن‌ را داشت، بپردازد.

«روشن‌تر از خاموشی» (گزیده‌ شعر امروز ایران (۱۳۵۷ - ۱۳۰۰))، «آنتولوژی شعر معاصر ایران» و «باغ بی‌برگی» (یادنامه مهدی اخوان ثالث) از آثار مشهور این دیپلمات سابق کشورمان است.

از دیگر آثاری که توسط مرتضی کاخی منتشر شده است، به کتاب‌های «قدر مجموعه‌ گل»، برگزیده‌ای از غزل فارسی از آغاز تا امروز همراه با شرح و توضیح، «گفت‌وگوی شاعران: مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، م. آزاد تهرانی» و همچنین «صدای حیرت بیدار؛ گفت‌وگوهای مهدی اخوان ثالث» می‌توان اشاره کرد.

اخوان کاخی به تناسب شغلش زبان‌های خارجی را یاد می‌گیرد و کم‌کم با شعر اروپایی و قبل‌تر از آن با شعر عربی آشنا می‌شود. آشنایی با آن شعرها و مکاتب غربی نگاه او را به شعر تغییر می‌دهد و با کسانی چون مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو و کمتر با فروغ فرخزاد و سهراب سپهری آشنا می‌شود.

ارتباط کاخی با مهدی اخوان ثالث، ارتباط متفاوتی است که به گفته کاخی با شعر اخوان شروع می‌شود و در زمان حیات و بعد از مرگ اخوان نیز ادامه می‌یابد. کاخی بعد از مرگ اخوان ثالث، به درخواست خانواده‌اش و خواهش خود او که گویا از قبل به او گفته بود که می‌خواست منتخبی از شعرهایش دربیاورد، این کار را انجام داد و کتاب‌های ماندگاری خلق کرد: «اخوان در زمان شاه برای همیشه از کار معلمی کنار گذاشته شد و از انجام کارهای دولتی هم منع شد. او فقط یک شاعر بود و خارج از شاعری‌اش یک روستایی ساده، و اعتبار عمده‌اش در کار شاعری‌اش خلاصه می‌شد. دیدم که آثار پراکنده‌ای دارد و خانواده‌اش نیز به درآمدی نیاز داشتند، پس پسر اخوان را به کارهای مقدماتی انتشاراتی واداشتم. او هم انتشارات «زمستان» را راه‌انداخت، بعد از آن کتاب‌های مربوط به اخوان را به زمستان می‌دادم.» آن‌چه کاخی درباره اخوان ثالث نوشته، شش کتاب است که بعضی از آن‌ها به چندین و چند چاپ رسیده است، مثل «باغ بی‌برگی» که همه حقوق مربوط به خود را به خانواده اخوان ثالث بخشید و این‌گونه توانست قدری به خانواده اخوان، که غیر از شاعری شغلی نداشت، کمک کند.

کاخی معتقد بود: هنر واقعی ما ایرانیان شعر است؛ یعنی نه در رمان‌نویسی و در مقایسه با نمونه‌های برتر این هنر در آلمان، انگلیس، فرانسه و بخصوص روسیه، ما ملت برجسته‌ای هستیم، و نه در موسیقی که حتی از این، به‌مراتب، پایین‌تریم. تعارف را کنار بگذاریم، موسیقی ایرانی، تنها برای ما خوب است و بس. در تئاتر و دیگر هنرها هم کمابیش، جایگاه جهانی ما در همین اندازه‌ها است که عرض کردم. اما در شعر، حرف داریم.

کاخی به شعر نو گرایش داشت و خود می‌گفت: در تمام مدتی که با شعر سر و کار داشتم، به دنبال شعر نو بودم؛ منتها «نو» را بر هم زدن همه ضرورت‌ها نمی‌دانم. یعنی سخنی را بخوانی که ندانی چه می‌گوید و کجا می‌خواهد برود. بیشتر انحراف از جایی شروع می‌شود که فرو رفتن در گذشته تا حد پوسیدگی رخ دهد؛ یا این‌که شیفته شدن به نوبرانه‌گویی به بی‌ریشگی برسد. باید تنبلی ذهنی و فرار از زیر بار دانستن را به بهانه‌ بی‌جهت «کهنگی و به کهنه دچار شدن» کنار بگذاریم. زمانی با خیال راحت می‌توان گفت شعر نو که شاعرش، همچون نیما، اخوان، شاملو، فروغ و سپهری، آشنایی و عبور از شعر کهن را تجربه کرده‌اند.

به گفته خودش، در این زمینه و تعریف از شعر مدرن هم نسبت به او انتقاداتی مطرح می‌شده است. «خیلی از دوستانم که طرفدار و دلبسته سبک کلاسیک‌اند، مرا مورد انتقاد قرار داده‌اند که تو که شعر کلاسیک فارسی و ابهت آن‌ را می‌شناسی، چرا از شعر مدرن تعریف می‌کنی؟ در حالی‌که خودشان که این همه از شعر مدرن انتقاد می‌کنند، شعرهایی از این دست را نخوانده‌اند و معلوم نیست بر چه اساسی قضاوت می‌کنند. من اگر از شعر مدرن طرفداری می‌کنم، لااقل شعر کلاسیک را کامل خوانده‌ام. بعضی از کسانی که با ادبیات معاصر مخالفت می‌کنند و با آن دشمنی دارند، دلیل علمی نمی‌آورند و تحلیلی هم نمی‌آورند تا بفهمیم که اشکال آن چیست. عده‌ای هم هستند مانند شفیعی کدکنی که شعر معاصر و کلاسیک را می‌شناسند و صحبت می‌کنند. عده‌ای مرتجع و متحجر در دانشگاه‌های ما هستند که این موضوع را گزک قرار داده‌اند که کسانی که شعر مدرن می‌گویند ادبیات کلاسیک را نمی‌شناسند و بی‌سوادند. باید گفت که اگر این عده بی‌سوادند، بی‌سوادی چیز مهمی نیست؛ با خواندن رفع می‌شود، ولی تحجر با خواندن هم حل نمی‌شود و می‌ماند، چرا که مرض است و به معالجه نیاز دارد.»

اخوان کاخی تأکید داشت: پست‌مدرنیسم در شعر در هیچ جای دنیا جا نیفتاده است و بیشتر در نقاشی و تئاتر کاربرد دارد تا در شعر. من پست‌مدرنیسم را از نزدیک دیده‌ام، نه این‌که آن‌ را از طریق ترجمه فهمیده باشم. چیزهایی که این‌جا می‌بینم، ادا و تقلیدی از پست‌مدرنیسم است. اگر بخواهم صریح صحبت کنم و ترسم را کنار بگذارم من شعر این‌ها را شعر نمی‌دانم، چراکه این دسته خودشان برای خود شعر می‌گویند و برای خود نقد و نظری هم می‌دهند و غالبا به هزینه خود کتاب‌های‌شان را چاپ می‌کنند.

او با تأکید بر این‌که شاعران ما با پست‌مدرنیسم یا اصلا آشنایی ندارند یا از آن برداشت غلطی دارند، می‌گفت: معمولا شاعرانی که اگر بشود شاعر نامیدشان، به این سبک روی آوردند که غالبا چیز قابل ملاحظه‌ای از سبک‌های گذشته یا مدرن معاصر از خود نشان نداده‌اند. بنابراین کل این جریان را در ایران و در شعر فارسی، یک فرصت‌طلبی یا یک شوخی ژورنالیستی و یا به قول مولانا «یک شکار سایه» که هنوز هم هست، می‌دانم. اغلب شاعران این جریان تلقی غیرکافی و نادرست دارند که آن را از روی مقالات ترجمه‌شده غربی استنباط کرده‌اند.

کاخی مهمترین مشکل شاعران این جریان را تعیین سبک پیش از رسیدن به شعر می‌دانست و گفته بود: شاعر ابتدا باید شعر بگوید و سپس ادبا و منتقدان هستند که سبک او را تعیین می‌کنند؛ نه این‌که سبکی را به صورت نفهمیده، ناقص و نسجنیده در نظر بگیرند و برای مطرح کردن نام خود به این سبک که با شعر امروز قرابتی دارد، خودنمایی کند.

او با بیان این‌که در ایران در بحث پست‌مدرنیزم اصلا وارد محتوا نشده‌اند، می‌گفت: کسانی که از پست‌مدرنیسم دم می‌زنند و فقط به این افراطی‌گری در شکل و آن هم از حد افراطی شدید تا حد عملیاتی در حوزه آکروباسی و تغییر کلمه به علایم و نقطه‌گذاری پرداخته‌اند، فقط به بخش ظاهری آن نگاه کرده‌اند.

اخوان کاخی درباره این‌که چرا شعر معاصر ایران جهانی نشده است می‌گفت: صدای ما آن‌قدر بلند نبوده است که در میان صداهای بلند جهانی شنیده شود و به جایی برسد؛ شعر موجود معاصر ما فاقد زبان فاخر و مضمون جهانی است که باید در کنار شعر باشد. ما همیشه در عرصه‌ شعر، حرف‌های زیادی برای گفتن داشته‌ایم، در زمینه‌هایی مانند موسیقی و هنرهای تجسمی، ادعایی نداشتیم. نثر را هم خیلی دیر شروع کردیم و در کنار غول‌های بزرگ ادبیات داستانی جهان نمی‌توانیم انتظار چندانی داشته باشیم؛ اما در مورد شعر، مساله متفاوت است. واقعیت نشان می‌دهد که وقتی صدای ما بلند نبوده، به ما توجه نشده است. برای چند تا رباعی خیام، وقتی یک انگلیسی یا فرانسوی شما را در خیابان می‌بیند، ‌با شیفتگی می‌گوید: تو از کشور خیام می‌آیی؟ اما به‌راستی آیا برای یک شاعر قدیمی آنان این‌قدر احترام قائلیم؟ ما امروز قدمان کوتاه و صدای‌مان ضعیف شده است. ‌اگر صداهایی که نیما یوشیج و پس از او مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد و سهراب سپهری بلند کردند، با صداهای دیگری درهم می‌پیچید، آن‌گاه به جریان عظیمی تبدیل می‌شد و تمام دنیا صدای ما را می‌شنید.

او از مخالفان ترجمه شعر هم بود و می‌گفت: مانند بسیاری از دیگر منتقدان بر این عقیده هستم که شعر اتفاقی است که در زبان می‌افتد و زبان شعر را خود شعر تعیین می‌کند و ترجمه کردن شعر به زبان دیگر کار غلطی است. یعنی اتفاقی که یک شعر در زبان فارسی پیش می‌آورد، در زبان دیگر رخ نمی‌دهد. برای مثال، واج‌آرایی در شعر را نمی‌توان ترجمه کرد و وقتی شاعری کلماتی را با واج‌های هم‌شکل پشت سر هم می‌آورد، موسیقی را خلق می‌کند و وقتی شعر ترجمه شود، این واج‌آرایی دیگر معنا ندارد؛ زیرا با این حروف نمی‌آید. حتی این در معنا هم رخ می‌دهد. برای مثال، وقتی شاعری از نماز خواندن در شعر حرف می‌زند، من فارسی‌زبان آن را می‌فهمم؛ اما دیگری که به این زبان آشنا نیست، نمی‌تواند این معنا را دریافت کند. بنابراین من به ترجمه‌ شعر اعتقاد ندارم و اگر کسی مانند فیتزجرالد شعرهای خیام را ترجمه کرده و با استقبال مواجه شده، هم خیام را خوب خوانده، هم فارسی را به کمال می‌دانسته و در انگلیسی هم شاعر بوده است. او شعرهای خیام را ترجمه نکرده؛ بلکه محتوای حرف‌های او را به شکل دیگری به انگلیسی درآورده است و در میان تمام ترجمه‌هایی که از شعرهای فارسی انجام شده، تنها او موفق بوده است.

این منتقد و پژوهشگر درباره‌ نقد ادبی نیز گفته بود: چیزی که به‌عنوان نقد ادبی در اواخر قرن ۱۹ در اروپا وجود داشته و تا اوایل قرن بیستم هم بوده، بعدها جای خود را به نظریه‌ ادبی داده است و امروز دیگر نقد ادبی وجود ندارد؛ چون معنای نقد ادبی این بود که زبان یک اثر را با محتوا بررسی می‌کردند. این‌که مثلا اثری از نظر محتوا تحت تأثیر فلان مکتب است، یا زبان آرکاییک دارد؛ اما از اواسط قرن بیستم به‌کلی این موضوع فراموش شده؛ هرچند در ایران کسانی هستند که با نهایت قدرت دارند از همان نقد ادبی استفاده می‌کنند و کتاب‌ها را به همان شیوه نقد می‌کنند. امروز تئوری ادبی و پایه‌گذاران این طرز تفکر می‌گویند وقتی یک اثر ادبی به‌وجود می‌آید، زبان و همه‌چیزش را با خود می‌آورد. جدا کردن این‌ها از هم درست مثل این است که یک موجود زنده را به یک موجود مرده تبدیل کنیم و روی میز تشریح بگذاریم؛ درحالی که باید آناتومی آن را به‌عنوان یک موجود زنده درنظر بگیریم. به اعتقاد او، این تئوری دوم نه تنها مدرن‌تر است، بلکه درست‌تر هم هست و امروز دیگر از نقد ادبی در اروپا خبری نیست و تنها از تئوری ادبی استفاده می‌کنند و این‌گونه به اثری می‌نگرند و می‌گویند این اثر موفق است. نباید به اثر آن‌طور نگاه کنیم که مثلا زبانش این‌گونه است، محتوایش این است و فرمش هم این. آن‌ها برای نقد اثر آن را به فرم و محتوا تقسیم نمی‌کنند؛ بلکه کل اثر را در نظر می‌گیرند و به این‌که زبان اثری قوی است یا ضعیف کاری ندارند و این موضوع برای‌شان قابل قبول نیست.

http://sanatnews.ir/News/1/315260
Share

آدرس ايميل شما:
آدرس ايميل دريافت کنندگان
 



کليه حقوق محفوظ و متعلق به پايگاه اطلاع رسانی صنعت نيوز ميباشد
نقل مطالب و اخبار با ذکر منبع بلامانع است