راهاندازی دوباره تالار دوم ارزی؛ تشکیل کمیته ارزی در وزارت صمت
|
بازگشت ۲ میلیون و ۲۹۸ هزار زائر به کشور
|
تمهیدات وزارت صمت برای مراسم اربعین امسال
|
اعلام آمادگی وزرای صمت و راه و شهرسازی برای تامین تسهیلات مورد نیاز سفر زائران اربعین
|
ارائه گزارش بازار بهصورت منظم به دولت؛ کاهش تقاضا گذراست
|
وزیر صمت: برای اولین بار کنسانتره تیتانیوم در کشور تولید می شود
|
وزیر صمت: بسته حمایتی دولت از صنایع قابلیت تمدید دارد
|
تجاوز به تولیدکنندگان انرژی نقض قوانین بینالملل و تهدید ثبات جهانی است
|
ریلگذاری راهآهن چهارمحال و بختیاری آغاز شد
|
حمله ناو آمریکایی به هواپیمای ایرانایر در سال ۶۷ نمونه بارز تروریسم دولتی است
|
پاکنژاد: صادرات نفت مانند سابق با کیفیت و کمیت قبل ادامه دارد
|
اسکان موقت جنگزدگان توسط شهرداری
|
عملکرد قابل قبول فروشگاههای زنجیرهای در ۱۰ روز اخیر
|
يک شنبه 26 مرداد 1404
Toggle navigation
صفحه نخست
درباره ما
آرشیو
تماس با ما
«علی کمونیست» چگونه تنبیه شد؟
تاريخ:بيست و پنجم مرداد 1404 ساعت 15:58
|
کد : 357965
|
مشاهده: 60
من میدانستم که دل اینها از این پر است که این دو نفر آمدهاند و با ما همراه شدهاند. بلند شدم و جلویشان ایستادم. گفتم: «بشین آقا ولی اینا دوست دارن طرفدار آلمان باشن همون طور که تو دوست داری طرفدار فرانسه باشی. بگیر بشین مسابقه رو نگاه کن و کاری به کار کسی نداشته باش.»
به گزارش ایسنا، سردار جانباز؛ حسن انجیدنی، زاده روستای انجیدن نیشابور، فرمانده تیپ امام موسی کاظم (ع) «لشکر ۵ نصر» در دوران دفاع مقدس در کتاب «اتاق سهگوش»، به بیان خاطراتش از دوران اسارت پرداخته که به مناسبت ۲۶ مردادماه سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامیمان منتشر میشود:
ماجرای طرفداری اسرای منافق از فرانسه
«در اردوگاه، منافقین دائم توهین میکردند و ناسزا میگفتند. سعی میکردند ما را تحریک کنند تا درگیر شویم و پای عراقیها را وسط بکشند. یکی از سردستههای منافقین کسی بود که به «ولی کچل» معروف بود. همیشه یک دستمال به سرش میبست تا سر بیمویش دیده نشود. خیلی هم ضعیف و رنگپریده و لاغر بود. غذا نمیخورد و فقط سیگار میکشید.
یکشب مسابقه فوتبال بین آلمان و فرانسه بود. همه پای تلویزیون بودیم و مسابقه را تماشا میکردیم. منافقین همه طرفدار فرانسه بودند؛ چون فرانسه به رجوی و بقیه منافقین پناه داده بود و آنها فرانسه را وطن دوم خودشان میدانستند. دو نفر از بچهها به اسم مصطفی و سید حسن که قبلاً برای تیم منافقین بازی میکردند و جذب تیم والیبال ما شده بودند طرفدار تیم آلمان بودند و آلمان را تشویق میکردند. ولی کچل با یکی دیگر به اسم عبدی بلند شدند و بهطرف آن دو نفر حمله کردند که شما حق ندارید آلمان را تشویق کنید.
من میدانستم که دل اینها از این پر است که این دو نفر آمدهاند و با ما همراه شدهاند. بلند شدم و جلویشان ایستادم. گفتم: «بشین آقا ولی اینا دوست دارن طرفدار آلمان باشن همون طور که تو دوست داری طرفدار فرانسه باشی. بگیر بشین مسابقه رو نگاه کن و کاری به کار کسی نداشته باش.»
ولی کچل سینهاش را جلو داد و گفت: «حاجی شما دخالت نکن. ما همه اینجا اسیریم نباید همدیگه رو اذیت کنیم. تو هم حق نداری چیزی رو تحمیل کنی.» شروع کرد به بدوبیراه گفتن و گفت: «برو وگرنه میزنم توی دهنت!» و حسابی تهدید کرد. من هم که دیدم طرف دارد زیادهروی میکند گفتم: «اگه جرئت داری بیا جلو؛ اینجا کسی حق نداره گردنکلفتی کنه، بچرخ تا بچرخیم.»
عبدی ساکت بود و چیزی نمیگفت، اما ولی کچل شروع کرد به دادوبیداد کردن. برایش خیلی سخت بود که بعد از مدتها کدخدایی کردن و زور گفتن حالا یک نفر پیداشده که روی حرفش حرف میزند. چند نفر بلند شدند و ولی کچل را نشاندند و به من هم گفتند: «ول کن حاجی، صلوات بفرست.»
گفتم: «اینها چون همه شون جیرهخور فرانسه هستن و فرانسه به رجوی پناه داده، دارن سنگ اونها رو به سینه میزنن.» همین کار من باعث شد اسرایی که به ما گرایش داشتند احساس امنیت کنند و بیشتر علاقهمند شوند. فردای آن روز ولی کچل گزارش ما را به عراقیها داده بود و آنها مصطفی و سید حسن را به یک آسایشگاه دیگر منتقل کردند تا جلوی اتحاد ما را بگیرند.
طراحی نقشه برای تنبیه منافقین
چند روز گذشت تا اینکه مصطفی آمد پیش من و گفت: «یه نفر تو آسایشگاه ما هست به اسم جعفر خیلی به خدا و پیغمبر و انقلاب و اینها فحش میده. از وقتیکه جلوی ولی کچل در اومدیم بدتر هم شده. اگه اجازه بدی این بار که فحش داد بزنم دهنش رو خرد کنم.» گفتم: «فعلاً اقدامی نکن. باهاشون مدارا کن تا ببینیم چی میشه.» نباید درگیر میشدیم و بهانه دست منافقین میدادیم.
یک هفته گذشت دوباره مصطفی آمد و گفت: «حاجی من دیگه صبر ندارم. این دیگه از حد گذرونده باید بزنم داغونش کنم.» گفتم: «فعلاً برو بذار من یه فکری بکنم که اگر درگیری ایجاد شد حداقل کتک نخوریم.» بعد دو سه روز دوباره آمد. گفت: «چی شد حاجی؟» خندیدم: «مثلاینکه دلت خیلی برای کتککاری تنگشده حالا که کار به اینجا رسیده باید طبق این نقشه پیشبریم.»
ولی کچل و دار و دستهاش همیشه باهم بودند و بیشتر وقتها کنار تلویزیون مینشستند. برنامه این شد که مصطفی برود توی آسایشگاه و پای تلویزیون بنشیند و ده بیست نفر از بچههای ما هم بهطور نامحسوس آنجا باشند تا اگر ولی کچل فحش داد و خواست درگیری ایجاد کند، مصطفی تنها نباشد.
رسم منافقین این بود که یک نفرشان درگیری درست میکرد و بعد بقیه وارد میشدند و همه باهم طرف را میزدند، اما با این نقشه میشد جلوی آنها ایستاد. مصطفی نقشه را موبهمو اجرا کرد. طبق معمول وقتی ولی کچل، مصطفی را میبیند شروع میکند به بدوبیراه گفتن. مصطفی میگوید فحش نده. دهنت رو ببند اما ولی کچل ساکت نمیشود. مصطفی بلند میشود و با لگد توی دهن ولی میکوبد.
منافقین بلند میشوند تا مصطفی را بزنند. بچههای ما هم سریع وارد میشوند و ولی و دار و دستهاش را حسابی ادب میکنند. منافقین که میبینند زورشان نمیرسد داد و فریاد میکنند و عراقیها میآیند داخل آسایشگاه و بچههای ما را کتک میزنند و ماجرا تمام میشود.
روز بعد دیگر از ولی کچل خبری نبود. بعد فهمیدیم که کتکها کار خودش را کرده و به بیمارستان منتقلش کردهاند. یک ماه سروکلهاش پیدا نشد و بعد از یک ماه خبر آوردند که از دنیا رفته است.میگفتند سرطان پیشرفته داشته و بیماری کارش را تمام کرده است. بعد از مردن ولی کچل، منافقین توی همان آسایشگاهی که درگیر شده بودند برایش مراسم ختم گرفتند و روی یک تکه کاغذ بزرگ نوشتند: «یادبود مجاهد شهید فلانی سرباز مریم رجوی.»
همه اسرا را به مجلس ختم دعوت کردند. ساعت حدود یازده صبح بود که مراسمشان شروع شد ما نرفتیم و به بقیه هم توصیه کردیم که در این مجلس شرکت نکنند. همزمان با برگزاری مراسم ختم ولی کچل، بچهها را جمع کردم و رفتیم توی محوطه و شروع کردیم به فوتبال بازی کردن. نیم ساعتی گذشت؛ با خودم گفتم بروم سروگوشی آب بدهم ببینم چه خبر است. رفتم. فقط چند نفر از اسرای پیرمرد آنجا نشسته بودند و چای میخوردند. یکی از منافقین من را دید و برایم یک لیوان چای آورد و تعارف کرد بروم داخل اما من دستش را رد کردم و برگشتم به بازی.
بعدازظهر رفتم حمام و دوش گرفتم. وقتی داشتم به آسایشگاه برمیگشتم جلوی اتاقک خیاطی شخصی به اسم علی که کمونیست بود، اما با منافقین میپرید جلوی من را گرفت و با عصبانیت گفت: «حالا چای ما رو هم تحریم میکنی؟ طرف رو زدین کشتین، چای مراسمش رو هم نمیخورین؟ قاتلها! آدمکشها!»معلوم بود که دنبال بهانه است و میخواهد درگیری درست کند.
طرفداری سرباز عراقی
سعی کردم آرام باشم. گفتم خودت هم خوب میدونی که رفیقتون مریض بود. سرطان داشت. این حرفهایی که میزنی درست نیست. پرید وسط حرفم و شروع کرد به فحش دادن. خیلی صبوری کردم، اما دیگر داشت به مقدسات توهین میکرد و از خط قرمزها رد شد. به اطراف نگاه کردم، فقط یک سرباز عراقی کنار دیوار ایستاده بود و به ما نگاه میکرد. او را میشناختم. کارهای بنایی اردوگاه را انجام میداد. یک روز که داشت دیوار آشپزخانه را درست میکرد به کمکش رفته بودم و کار را باهم تمام کرده بودیم و به همین دلیل هوای من را داشت.
باید در برابر اینهمه توهین واکنش نشان میدادم. صابونم را که توی یک قوطی کنسرو خالی گذاشته بودم پرت کردم توی صورت علی کمونیست. دادی کشید و فرار کرد و رفت بهطرف اتاقک خیاطی. دنبالش دویدم، یکدفعه از پشت اتاقک حدود بیست نفر از منافقین ریختند بیرون و به من حمله کردند. معلوم بود از قبل نقشه کشیدند. درگیر شدیم. یکی از آنها با در کنسرو، چاقوی تیزی درست کرده بود، کشید بالای ابرویم و خون بیرون پاشید. اعتنایی نکردم و با تمام قدرت به آنها مشت میزدم و از خودم دفاع میکردم.
براثر مشتهای من دماغ و صورت عبدی که همراه همیشگی ولی کچل بود سیاه و پرخون شد و چند نفر دیگر هم ناکار شدند. سروصدای ما به گوش بچههای حزباللهی رسید و خودشان را رساندند و من را خلاص کردند. تعداد بچههای ما بیشتر بود و منافقین کتک مفصلی خوردند. نگهبانان عراقی که متوجه درگیری شده بودند ریختند و ما را جدا کردند.
جمال که افسر عراقی خشن و مغروری بود آمد و به عربی گفت: «چرا دعوا کردین؟» دیگر نیاز به مترجم نبود، آنقدر اسارت ما طول کشیده بود که عربی را بفهمیم و به زبان عربی نیمبند حرف بزنیم و احتیاجات اولیه خودمان را برطرف کنیم. گفتم من تقصیری ندارم اینها دعوا رو شروع کردن. بعد به سرباز عراقی که آمده بود نزدیکتر اشاره کردم و گفتم این سرباز شاهده. سرباز هم شهادت داد که شروعکننده دعوا منافقین بودند.
جمال به من اشاره کرد و به سربازها گفت: «اینرو ببرین آسایشگاه.» من را بردند، اما نجفیان و محرم و دو سه نفر دیگر از بچههای ما را نگه داشتند و بردند توی دستشویی حسابی کتک زدند و آوردند انداختند توی آسایشگاه. هیچ کاری هم با منافقین نداشتند. احتمالاً این حرکت منافقین با هماهنگی عراقیها انجامشده بود.
منبع:
وردیانی، ابوالقاسم، اتاق سهگوش، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۲، صص ۲۷۴، ۲۷۵، ۲۷۶، ۲۷۷، ۲۷۸
http://sanatnews.ir/News//357965
برچسب ها :
علی کمونیست
,
آلمان
,
جانباز
,
اسرا
آدرس ايميل شما:
*
آدرس ايميل دريافت کنندگان
*
Sending ...
*
پربازديد ترينها
هیچ مدرسهای در تهران در لیست ساختمانهای ناایمن بحرانی قرار ندارد
مغز در دوران بارداری سازماندهی مجدد میشود
بازار سرمایه مثبت شد
اعزام و پذیرش ۷۴ هزار مسافر در مسیر استانبول با ۳۶۶ پرواز پس از تحریم پروازهای اروپا
ماموریت استاد دانشگاه خواجهنصیر برای توسعه شرکتهای دانشبنیان با حکم «افشین»
دومین نقش برجسته قدیمی ایران در فارس ساماندهی میشود
ماجرای ترک سیگار سوژه یک مستند جدید شد
تعداد خودروهای شخصی عامل آلودگی هوای تهران
اهمیت تامین گروه خونی O منفی در حوادث
احتمالاً تعرفه واردات آیفون ۳۰ درصد باشد
رایزنی برای عرضه خودروهای داخلی و خارجی در بورس کالا
توقف پروژه ساخت مجتمع گردشگری در حریم تخت جمشید
آخرين اخبار
انهدام ۲ تیم تروریستی در سیستان و بلوچستان
واکنش زیدآبادی به ادعای خیرخواهی کیهان
توهین عجیب روزنامه مشهور به جواد ظریف
موشکهای بالستیک جدید روسیه
ذخیره ۳ سد مهم کشور صفر شد
تانک پرنده، لقب کدام جنگنده است؟
برخاستن دود عظیم در غرب تهران
پپسی ایرانی ۷۰ ساله شد!
عراق برای ایران طاقچه بالا گذاشت!
مهاجری: احمدینژاد تندخو و بددهن بود
پیشنهاد جدید آمریکا برای آتشبس در نوار غزه
۶ استان پرمصرف، سد راه صادرات برق ایران
کليه حقوق محفوظ و متعلق به پايگاه اطلاع رسانی صنعت نيوز ميباشد
نقل مطالب و اخبار با ذکر منبع بلامانع است
طراحی و توليد نرم افزار :
نوآوران فناوری اطلاعات امروز