شب «چله» میان روایت و نمایش
تاريخ : بيست و نهم آذر 1404 ساعت 16:04   کد : 415174
یلدا دیگر شب گفت‌وگو نیست، بلکه شب نمایش است. نمایش شادی، نمایش صمیمیت و نمایش سنت. اما هنر، بیش از آنکه به نمایش نیاز داشته باشد، به معنا نیاز دارد. وقتی یلدا فقط به تکرار کلیشه‌های تصویری فروکاسته می‌شود، ظرفیت هنری و فرهنگی خود را از دست می‌دهد و به یک محصول مصرفی بدل می‌شود؛ محصولی که هر سال تکرار می‌شود اما چیزی به تجربه مخاطب اضافه نمی‌کند.

به گزارش ایسنا، سیاست روز نوشت: شب «چله» در حافظه جمعی ایرانیان فقط یک نقطه تقویمی نیست. این شب، پیش از آنکه به عنوان «بلندترین شب سال» تعریف شود، یک موقعیت فرهنگی است؛ موقعیتی که در آن جامعه ایرانی به شکلی خودآگاه یا ناخودآگاه به عناصر بنیادین فرهنگ و هنر بازمی‌گردد.

جمع، روایت، قصه، شعر، سکوت، خاطره و انتظار، همگی در این شب به شکلی فشرده و معنادار کنار هم قرار می‌گیرد. همین ویژگی است که «چله» را از یک مناسبت ساده جدا می‌کند و آن را به یک رخداد فرهنگی قابل تحلیل بدل می‌سازد؛ رخدادی که هنوز هم ظرفیت تفسیر هنری دارد اما در سال‌های اخیر، در معرض ساده‌سازی، مصرف‌گرایی و تقلیل رسانه‌ای قرار گرفته است.

«چله» در ذات خود، شب بازگشت به روایت است. جامعه‌ای که در طول سال زیر فشار سرعت، پراکندگی و مصرف رسانه‌ای قرار دارد، در این شب ناگهان مکث می‌کند. مکثی که نه به اجبار قانون و نه به دستور نهاد رسمی، بلکه بر اساس یک سنت درونی و تاریخی شکل می‌گیرد. این مکث، فرصت گفتن است؛ گفتن داستان‌هایی که شاید در روزمرگی مجال بروز ندارند. این همان نقطه‌ای است که یلدا را به هنر پیوند می‌زند، زیرا هنر پیش از هر چیز، شکل دادن به روایت انسانی است.

در شب یلدا، روایت نه روی صحنه رسمی و نه از پشت تریبون، بلکه در دل خانه‌ها شکل می‌گیرد. قصه‌گویی مادربزرگ، خاطره‌گویی پدر، شوخی‌های جمعی و حتی سکوت‌های معنادار، همگی اشکال ابتدایی اما اصیل بیان هنری‌اند. این‌ها همان عناصری هستند که سینما، تئاتر و ادبیات سال‌هاست تلاش می‌کنند بازتولیدشان کنند. از این منظر، یلدا یک اجرای زنده فرهنگی است؛ پرفورمنسی مردمی که بدون کارگردان رسمی، قرن‌ها دوام آورده است.

ادبیات در شب یلدا نقشی محوری دارد. کمتر آیینی در فرهنگ ایرانی وجود دارد که تا این اندازه با شعر پیوند خورده باشد. فال حافظ، صرفاً یک رسم سرگرم‌کننده نیست؛ مواجهه مستقیم مخاطب عام با متن ادبی است. مخاطبی که نه از سر تکلیف آموزشی، بلکه با میل شخصی، شعر را می‌خواند، تفسیر می‌کند و آن را به وضعیت روانی و اجتماعی خود پیوند می‌زند. این مواجهه، یکی از زنده‌ترین اشکال ارتباط جامعه با ادبیات کلاسیک است؛ ارتباطی که نه در کلاس درس و نه در سالن همایش، بلکه در فضای صمیمی خانه اتفاق می‌افتد.

از منظر فرهنگی، این نکته اهمیت زیادی دارد. زیرا نشان می‌دهد ادبیات هنوز می‌تواند در زندگی روزمره نقش فعال داشته باشد، اگر از حصارهای رسمی بیرون بیاید. شب یلدا به ادبیات این فرصت را می‌دهد که از مقام متن مقدس و دور از دسترس، به تجربه‌ای زنده و شخصی تبدیل شود. همین ویژگی است که آن را به یک رخداد فرهنگی مهم بدل می‌کند، نه صرفاً یک آیین فولکلوریک.

در هنرهای نمایشی و تصویری نیز یلدا همواره یک موقعیت دراماتیک جذاب بوده است. جمع خانوادگی، طولانی بودن شب، بازگشت افراد دور هم، طرح حرف‌های ناگفته و برخورد دیدگاه‌ها، همگی عناصر کلاسیک درام‌اند. یلدا لحظه‌ای است که شخصیت‌ها ناچار می‌شوند کنار هم بمانند، حرف بزنند، سکوت کنند یا حتی با گذشته خود روبه‌رو شوند. به همین دلیل، این شب بارها در سینما و سریال‌های ایرانی به عنوان نقطه عطف روایی استفاده شده است.

اما نکته مهم اینجاست که در بسیاری از بازنمایی‌های معاصر، یلدا از یک موقعیت انسانی پیچیده، به یک تصویر تزئینی تقلیل یافته است. میزهای رنگارنگ، انار و هندوانه، لباس‌های هماهنگ و قاب‌های اینستاگرامی، جای روایت، تعارض و معنا را گرفته‌اند. رسانه‌های رسمی و غیررسمی، اغلب یلدا را نه به عنوان یک تجربه فرهنگی عمیق، بلکه به عنوان یک فرصت بصری و تبلیغاتی بازتولید می‌کنند. اینجاست که فاصله میان «فرهنگ زیسته» و «فرهنگ نمایشی» آشکار می‌شود.

در این بازنمایی‌ها، یلدا دیگر شب گفت‌وگو نیست، بلکه شب نمایش است. نمایش شادی، نمایش صمیمیت و نمایش سنت. اما هنر، بیش از آنکه به نمایش نیاز داشته باشد، به معنا نیاز دارد. وقتی یلدا فقط به تکرار کلیشه‌های تصویری فروکاسته می‌شود، ظرفیت هنری و فرهنگی خود را از دست می‌دهد و به یک محصول مصرفی بدل می‌شود؛ محصولی که هر سال تکرار می‌شود اما چیزی به تجربه مخاطب اضافه نمی‌کند.

این مسئله فقط به رسانه‌های رسمی محدود نیست. در فضای مجازی نیز چله اغلب به یک رویداد الگوریتم‌پسند تقلیل یافته است. هشتگ‌ها، تصاویر تکراری و ویدئوهای مشابه، جای روایت‌های شخصی و متفاوت را گرفته‌اند. در حالی که چله می‌توانست بستری برای بازگویی تجربه‌های فردی، خاطرات جمعی و حتی بازخوانی انتقادی سنت‌ها باشد، اغلب در قالب‌های کلیشه‌ای بازتولید می‌شود. این همان خطری است که هر آیین فرهنگی زنده را تهدید می‌کند؛ خطر تبدیل شدن به فرم بدون محتوا.

با این حال، چله هنوز ظرفیت بازسازی فرهنگی دارد. این شب، برخلاف بسیاری از مناسبت‌های رسمی، از پایین به بالا شکل گرفته و همین ویژگی به آن انعطاف‌پذیری می‌دهد. یلدا می‌تواند دوباره به بستری برای روایت‌های تازه، مواجهه‌های هنری و گفت‌وگوهای فرهنگی تبدیل شود، اگر نگاه مصرفی از آن برداشته شود و جای خود را به نگاه تحلیلی و خلاق بدهد.

چله همچنین استعاره‌ای قدرتمند در فرهنگ ایرانی است. تاریکی طولانی که به تولد نور ختم می‌شود، تمثیلی است که در شعر، سینما و هنر معاصر بارها استفاده شده است. این استعاره، در دوره‌های بحران اجتماعی، معنای تازه‌ای پیدا می‌کند و می‌تواند به زبان هنر، امید، انتظار و مقاومت را بازتاب دهد. اما استفاده از این استعاره، نیازمند عمق و تأمل است، نه صرفاً تکرار شعارگونه.

نسبت چله با رسانه، یکی از حساس‌ترین نقاط این بحث است. رسانه در دهه‌های اخیر نقش واسطه اصلی بازنمایی مناسبت‌ها را بر عهده گرفته و طبیعی است که یلدا نیز از این قاعده مستثنی نباشد. اما مسئله اینجاست که رسانه، به‌ویژه در شکل امروزین و شتاب‌زده‌اش، اغلب مناسبت‌ها را به «قالب» تقلیل می‌دهد. قالب‌هایی که به‌سرعت قابل مصرف‌اند، اما عمق ندارند. یلدا در بسیاری از تولیدات رسانه‌ای، به یک تصویر تکرارشونده فروکاسته شده است؛ تصویری که سال به سال تغییر نمی‌کند و صرفاً بازتولید می‌شود.

در این بازنمایی‌ها، چله اغلب از معنا تهی می‌شود. گفتگو جای خود را به دکور می‌دهد، روایت به قاب‌بندی محدود می‌شود و تجربه انسانی به یک آیتم نمایشی بدل می‌گردد. رسانه، به جای آنکه شب چله را فرصتی برای تأمل فرهنگی بداند، آن را به یک مناسبت مناسبتی تبدیل می‌کند؛ مناسبتی که فقط باید پر شود، نه فهمیده شود. این همان نقطه‌ای است که یلدا از یک امکان فرهنگی، به یک وظیفه رسانه‌ای تقلیل پیدا می‌کند.
در سینما و سریال نیز وضعیت دوگانه‌ای وجود دارد. از یک‌سو، چله همچنان یک موقعیت روایی جذاب است و قابلیت خلق موقعیت‌های انسانی پیچیده را دارد. از سوی دیگر، در بسیاری از آثار، این ظرفیت بالفعل نمی‌شود. یلدا به یک پس‌زمینه خنثی تبدیل می‌شود؛ شبی که فقط بهانه‌ای برای دور هم جمع شدن شخصیت‌هاست، بدون آنکه این جمع، منجر به کشف، تعارض یا تحول شود. این استفاده حداقلی از یلدا، نشان می‌دهد که حتی در هنر حرفه‌ای نیز گاهی از عمق این آیین غفلت می‌شود.

موسیقی نیز یکی دیگر از حوزه‌هایی است که می‌توانست پیوند عمیق‌تری با یلدا برقرار کند. موسیقی آیینی، محلی و حتی موسیقی معاصر، ظرفیت بالایی برای بازخوانی مفهوم چله دارد. اما در عمل، سهم موسیقی از چله، اغلب به قطعات مناسبتی و زودگذر محدود شده است. قطعاتی که بیشتر کارکرد تبلیغاتی دارند تا هنری. در حالی که یلدا، با مفاهیمی چون انتظار، گذار، تاریکی و نور، می‌تواند الهام‌بخش آثار موسیقایی عمیق و ماندگار باشد.

در این میان، هنر مردمی همچنان نقش مهمی در حفظ روح یلدا ایفا می‌کند. آیین‌هایی که در شهرها و روستاها، بدون حمایت رسمی و بدون برنامه‌ریزی نهادی، همچنان زنده مانده‌اند، نشان می‌دهند که یلدا هنوز در لایه‌های عمیق فرهنگ ایرانی نفس می‌کشد. شوخی‌ها، ضرب‌المثل‌ها، روایت‌های شفاهی و حتی شیوه‌های خاص پذیرایی، همه بخشی از یک میراث زنده‌اند که کمتر دیده می‌شوند، اما بیشترین نقش را در حفظ معنا دارند.
نکته مهم اینجاست که یلدا، برخلاف بسیاری از مناسبت‌های رسمی، هنوز در اختیار مردم است. این مالکیت مردمی، هم یک فرصت است و هم یک خطر. فرصت از آن جهت که یلدا می‌تواند مستقل از سیاست‌گذاری‌های رسمی، مسیر طبیعی خود را ادامه دهد. خطر از آن جهت که اگر به حال خود رها شود و صرفاً به مصرف رسانه‌ای سپرده شود، به تدریج تهی می‌شود. اینجاست که نقش نهادهای فرهنگی، نه در تصاحب یلدا، بلکه در حمایت هوشمندانه از آن اهمیت پیدا می‌کند.

نهادهای فرهنگی اگر بخواهند نقشی مؤثر ایفا کنند، باید به جای تولید محتوای کلیشه‌ای، فضا را برای روایت‌های متنوع باز کنند. یلدا می‌تواند بستری برای پروژه‌های هنری، روایت‌های محلی، مستندهای فرهنگی و حتی گفت‌وگوهای انتقادی باشد. اما این امر نیازمند تغییر نگاه است؛ نگاهی که یلدا را نه یک «مناسبت برای پر کردن جدول»، بلکه یک «فرصت برای معناسازی» بداند.
در نهایت، یلدا آزمونی است برای سنجش نسبت ما با فرهنگ. اینکه آیا مناسبت‌ها را فقط برگزار می‌کنیم یا آن‌ها را زندگی می‌کنیم. اینکه آیا هنر را صرفاً تزئین می‌دانیم یا ابزار فهم. یلدا می‌تواند همچنان شبی برای گفتن باشد، اگر اجازه دهیم روایت جای نمایش را بگیرد و معنا جای تکرار را. این شب، اگر درست فهمیده شود، هنوز هم می‌تواند به فرهنگ و هنر جان تازه بدهد؛ نه با دکور و شعار، بلکه با بازگشت به همان عنصر ساده اما بنیادین: روایت انسانی.