|
شهری میان واقعیت و افسانه!
|
تاريخ :
هشتم آبان 1404 ساعت 11:39
|
|
کد : 403193
|
در دل منطقه کارائیب کلمبیا، شهری کوچک به نام آراکاتاکا قرار دارد؛ جایی که گابریل گارسیا مارکز چشم به جهان گشود و بعدها به یک نویسنده جهانی بدل شد. این شهر، که الهامبخش «ماکوندو» در رمان «صد سال تنهایی» بود، امروز میان فراموشی و جاودانگی، میان واقعیت و جادو، همچنان نفس میکشد.
به گزارش ایسنا، نام آراکاتاکا، شهری کوچک در منطقه کارائیب کلمبیا، برای همیشه با نام نویسنده بزرگ گابریل گارسیا مارکز، برنده جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۸۲، گره خورده است.
این شهر که در قلب استان ماگدالنا در منطقه کارائیب واقع شده، از نظر وسعت و جمعیت کوچک است، اما جایگاهی عظیم در ادبیات جهان دارد. در همین سرزمین گرم و مرطوب که رودخانهای به همین نام از میان آن میگذرد، در ششم مارس ۱۹۲۷ نویسندهای زاده شد که با اثر جاودانهاش، «صد سال تنهایی»، نگاه جهان را به آمریکای لاتین دگرگون کرد.
آپولینار ونسیا، راهنمای محلی گردشگری این منطقه میگوید: «ماکوندو (شهر خیالی در رمان صد سال تنهایی) میتواند منطقهای خیالی یا حالتی ذهنی باشد، اما جوهر و روح آن در چیزهایی است که گارسیا مارکز در سالهای کودکی خود در آراکاتاکا دیده، زیسته، شنیده و احساس کرده است.»
آراکاتاکا؛ شهری میان تاریخ و افسانه ادبی
شهر آراکاتاکا رسما در ۱۰ آوریل ۱۹۱۵ تأسیس شد، اما از اواخر قرن نوزدهم بهواسطه رونق صنعت موز و فعالیت شرکت یونایتد فروت به شهری مهم بدل شده بود. در یکسوم نخست قرن بیستم، رونق تولید موز، شهر را به مرکز دادوستد کشاورزی تبدیل کرد، هرچند همین دوران شاهد درگیریهای کارگری خونینی نیز بود، از جمله قتلعام کارگران موز در سال ۱۹۲۸؛ رخدادی که مارکز بعدها در آثارش جاودانه ساخت.
آراکاتاکا در حدود ۸۰ کیلومتر جنوب سانتا مارتا واقع است و در طول تاریخ، محل تلاقی فرهنگهای گوناگون ساحلی بوده است. اقتصاد آن عمدتا بر پایه کشاورزی بویژه موز، نخل روغنی آفریقایی و برنج استوار است.
خیابانهای خاکی، خانههای چوبی و سقفها خانهها، حاکی از دگرگونی آهسته شهری است که میان بیتوجهی دولت و سنگینی میراث فرهنگیاش در نوسان بوده است.
آراکاتاکا نهفقط زادگاه مارکز، بلکه قالب، الهام و روح جهان ادبی اوست. شهر اسطورهای «ماکوندو»، جایی که باران چهار سال بیوقفه میبارد، مردگان با زندگان سخن میگویند و زمان در دایرهای بیانتها میچرخد، در همین شهر ریشه دارد.
در بسیاری از مصاحبهها، مارکز اذعان کرده است که دوران کودکیاش در خانه مادربزرگ و پدربزرگش سرچشمه اصلی تخیل او بوده است: «هرچه نوشتهام، در همان خانه ریشه دارد.»
پدربزرگش، سرهنگ نیکولاس مارکز، کهنهسرباز جنگهای داخلی قرن نوزدهم، مردی سختگیر و اقتدارگرا بود که برایش از شرافت، سیاست و خشونت میگفت. مادربزرگش، ترانکیلینا ایگواران، زنی خرافاتی بود که داستانهای شگفتانگیز را با همان اطمینانی تعریف میکرد که از وقایع روزمره سخن میگفت.
یکی از خاطرات مشهور، که مارکز در زندگینامهاش «زیستن برای بازگفتن» بازگو کرده، مربوط به زمانی است که او پنج سال داشت. پدربزرگش او را به فروشگاه شرکت یونایتد فروت برد تا تکهای یخ به او نشان دهد. گابریل کوچک برای نخستین بار یخ را لمس کرد و سرمای آن را همچون کشفی بزرگ احساس کرد. دههها بعد، همین لحظه الهامبخش صحنه آغازین «صد سال تنهایی» شد؛ جایی که خوزه آرکادیو بوئندیا به فرزندانش یخ را نشان میدهد و آن را بزرگترین کشف زندگیاش مینامد.
گابو و بازگشت به ریشهها
هرچند گارسیا مارکز، که در کلمبیا او را با نام «گابو» مینامند، در نوجوانی آراکاتاکا را ترک کرد تا در بارانکییا و سپس بوگوتا تحصیل کند، اما شهر هرگز او را ترک نکرد. او در کتابهایش، رویاهایش و دلتنگیهایش همواره به آن بازمیگشت.
در سال ۲۰۰۷، یک سال مانده به تولد ۸۰سالگیاش، گابو بیسروصدا به زادگاهش بازگشت. این سفر که اعلام عمومی نشده بود، اهالی شهر را بهشدت تحتتأثیر قرار داد. شاهدان میگویند او در سکوت از خیابانهای خاکی کودکیاش گذشت، از خانه قدیمیاش دیدن کرد و به ایستگاه قطار رفت.
این بازگشت نمادین بود چرا که آراکاتاکا در آن زمان دیگر به زیارتگاه ادبی بدل شده بود. گردشگران از سراسر جهان برای دیدن زادگاه رئالیسم جادویی به اینجا میآمدند. خانهای که مارکز در آن با پدربزرگ و مادربزرگش زندگی کرده بود، به موزهای با نام «خانهموزه گابریل گارسیا مارکز» تبدیل شده که اکنون میزبان اشیاء تاریخی، عکسها، نسخههای کتابها و بازسازی صحنههای خانگی است که در آثار او توصیف شدهاند.
میان فراموشی و حافظه
با وجود میراث فرهنگی گارسیا مارکز، آراکاتاکا سالهاست با فقر و بیتوجهی دولت دستبهگریبان است. مردم شهر بارها خواستار آن شدهاند که آراکاتاکا به عنوان مقصدی فرهنگی و ادبی شایسته جایگاهش شناخته شود.
در سال ۲۰۰۶ حتی پیشنهادی مطرح شد تا نام رسمی شهر به «آراکاتاکا–ماکوندو» تغییر کند، به افتخار شهر خیالی «صد سال تنهایی»؛ اما در همهپرسی محلی، آرای لازم برای تصویب آن به حد نصاب نرسید.
امروز آراکاتاکا میان دو جهان زندگی میکند: جهان واقعی با نیازها و دشواریهای روزمره، و جهان جادویی که مارکز در رمانهایش جاودانه ساخت. نسل جوان با افتخار میراث او را بر دوش میکشد، اما در عین حال آرزو دارد این شهرت جهانی به فرصتهای واقعی برای توسعه بینجامد.
این شهر چنان که آپولینار ونسیا راهنمای گردشگری توصیف میکند، همچنان مقصدی است برای دوستداران بزرگترین نویسنده کلمبیا تا خود را در دنیای ماکوندو غرق کنند.
ونسیا یادآور میشود که پاراگراف نخست «صد سال تنهایی» همین شگفتی را در خود دارد:
«سالها بعد، وقتی که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در مقابل جوخه آتش قرار گرفت، آن بعدازظهر دوردستی را به یاد آورد که پدرش او را برای یافتن یخ برده بود. در آن زمان ماکوندو یک روستای بیست خانواری با خانههای خشتی بود.»
ونسیا میگوید وقتی این جملهها را میخوانی، بیدرنگ به رودخانه آراکاتاکا فکر میکنی، همان جایی که مارکز خود دربارهاش گفته بود: «جایی که خوشبختانه در آن متولد شدم.»
ایستگاه قدیمی قطار آراکاتاکا که اکنون تعطیل است، نشانهای از سالها بیتوجهی دولت به این منطقه است.
گردشگری ادبی اکنون از بزرگترین امیدهای شهر به شمار میرود. هر سال هزاران گردشگر با انگیزه شناخت میراث گابریل گارسیا مارکز به این شهر میآیند. مسیر موسوم به «جاده ماکوندو» شامل بازدید از خانهموزه، ایستگاه قطار، کلیسای سنخوزه، گورستان و مکانهای نمادین دیگر است؛ مسیری که بازدیدکنندگان را در فضای الهامبخش یکی از تأثیرگذارترین رمانهای قرن بیستم غوطهور میکند.
گابریل گارسیا مارکز در آوریل ۲۰۱۴ درگذشت، اما میراث او بویژه در آراکاتاکا زنده است. هرچند جسدش در آنجا دفن نشد و خاکسترش در شهر کارتاخنا نگهداری میشود، روح ادبی او هنوز در گوشهگوشه شهر جریان دارد
به قول خود مارکز: «زندگی آن چیزی نیست که زیستهای، بلکه همان است که به یاد میآوری و چگونه آن را روایت میکنی.»
|