تاثیر مقاومت فلسطین بر روابط آمریکا
تاريخ : ششم مرداد 1404 ساعت 10:20   کد : 326712
مقاومت فلسطین با مقابله دلیرانه خود با دشمن صهیونیستی در جنگ غزه بر جایگاه منطقه‌ای و بین‌المللی رژیم صهیونیستی تأثیر گذاشته، توانسته مشروعیت آن را کاهش دهد، وجهه رسانه‌ای آن را تضعیف کند و جانبداری کورکورانه آمریکا نسبت به این رژیم را آشکار سازد.

به گزارش ایسنا، علیرغم پایداری مردم نوار غزه و گروه‌های مقاومت فلسطینی در مواجهه با جنگ ویرانگر رژیم صهیونیستی، این جنگ «استحکام» اتحاد آمریکا و این رژیم را آشکار کرده و سوالاتی را در مورد «تأثیر مقاومت فلسطین بر روابط آمریکا و اسرائیل» و «محدودیت‌های توانایی مقاومت به تنهایی برای تغییر سیاست آمریکا در قبال مسئله فلسطین و منطقه، به ویژه در دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ» مطرح کرده است.

در چارچوب تحلیل تأثیر مقاومت فلسطین بر روابط آمریکا و رژیم صهیونیستی و روشن کردن محدود بودن توانایی‌ مقاومت در تغییر سیاست‌های منطقه‌ای واشنگتن، می‌توانیم بر سه نکته تکیه کنیم: اول، پیشرفت محسوس در عملکرد نیروهای مقاومت، به موازات ازسرگیری مذاکرات و از سرگیری تلاش‌های میانجیگری قطر، پس از آتش‌بس بین اسرائیل و ایران (۲۴ ژوئن ۲۰۲۵). این امر، آگاهی مقاومت فلسطین از انگیزه‌های تل‌آویو در سوءاستفاده از پیامدهای جنگ علیه ایران برای تحمیل شرایط پیچیده‌تر و سختگیرانه‌تر بر سرنوشت نوار غزه و پیامدهای آرمان فلسطین به طور کلی را تأیید می‌کند.

طبق گزارش العربی الجدید، آنچه در همین زمینه قابل توجه است، انتقال مقاومت فلسطین از موضع «دفاعی» به «تهاجمی» علیه نیروهای اشغالگر در نوار غزه است، همانطور که از جرأت مبارزان گردان‌های القسام و القدس در انجام عملیات‌های ترکیبی، کمین‌های برنامه‌ریزی شده و جمع‌آوری اطلاعات دقیق در مورد تحرکات نیروهای اشغالگر با هدف به اسارت گرفتن سربازان اسرائیلی مشهود است.

علیرغم برتری نظامی، فنی و سایبری چشمگیر رژیم صهیونیستی، در مقایسه با تجهیزات محدود مقاومت فلسطین، ماهیت «جنگ نامتقارن» بین ارتش منظم اسرائیل علیه مقاومت در نوار غزه، چهار نتیجه را به همراه داشته است. اول، این جنگ هزینه انسانی و تلفات خودروها و تجهیزات ارتش اشغالگر را افزایش داده است. دوم، شکست آن در دستیابی به اهداف نظامی‌اش و از بین رفتن اعتبار، توانایی‌های بازدارندگی و روحیه سربازانش، به عنوان یکی از قوی‌ترین ارتش‌های منطقه و یکی از پیشرفته‌ترین ارتش‌های جهان از نظر فناوری. سوم، خلاقیت گردان‌های القسام و گردان‌های القدس در به‌کارگیری روش‌های «جنگ نامتقارن»، از جمله ایجاد کمین‌های ترکیبی، استفاده از تونل‌های جنگی، لجستیکی و اداری و به کارگیری انواع مختلف آرپی جی، بمب‌های انفجاری و تفنگ‌های تک‌تیرانداز و غیره، به منظور حمله به ارتش اشغالگر در مکان‌های غیرمنتظره، در عین حفظ انسجام سیستم فرماندهی و کنترل گروه‌های مقاومت.

چهارم، تبدیل رویارویی به یک «جنگ فرسایشی»، با هدف دستیابی به سه هدف: ۱- تغییر «محاسبات پیروزی و شکست» از سوی اسرائیل. ۲- تأثیرگذاری بر حمایت جامعه اسرائیل از ارتش آن و متزلزل کردن وجهه بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر. ۳- خنثی کردن تمام عملیات اسرائیل (که آخرین مورد آن عملیات ارابه‌های گدعون بود)، در حالی که گروه‌های مقاومت همچنان در نوار غزه باقی مانده و از ترک آن خودداری می‌کنند و هرگز خلع سلاح را نمی‌پذیرند.

اگر این مسئله درست باشد که عملکرد رزمی مقاومت (تاکنون) به متقاعد کردن واشنگتن برای تغییر سیاست‌هایش در قبال نوار غزه و مسئله فلسطین به طور کلی منجر نشده است و بر «قدرت» اتحاد آمریکا و اسرائیل تأثیر نگذاشته است، این مسئله نیز درست است که جنگ نسل کشی در دستیابی به مهمترین هدف خود، یعنی کوچاندن مردم غزه، شکست خورده است. همچنین باید به فقدان یک راه حل نظامی قاطع از سوی اسرائیل، با وجود حمایت نامحدود آمریکا و عدم تمایل اکثر قدرت‌های بین‌المللی و منطقه‌ای برای به چالش کشیدن سیاست‌های واشنگتن در این زمینه اشاره کرد.

دومین نکته مربوط به تأثیر حمله مقاومت فلسطین به شهرک‌های غلاف غزه در ایجاد اختلال در اکثر استراتژی‌های بین‌المللی و منطقه‌ای، از جمله سیاست‌های خود اسرائیل، حداقل از دو جنبه است: یکی از این موارد سوق دادن مسیر عادی‌سازی منطقه‌ای با اسرائیل به سطوح «کمتر علنی» در همه موارد، یا ایجاد مانع و کند کردن مسیر در موارد دیگر، علیرغم فشار مداوم سیاست ایالات متحده برای دستیابی به هدف عادی‌سازی و ادغام اسرائیل در منطقه از موضع یک رهبری برتر است.

جنبه دیگر مربوط به موفقیت مقاومت فلسطین در تبدیل تل‌آویو به یک «بار استراتژیک» برای سیاست‌های آمریکا در منطقه و جهان است و اینکه آمریکا مجبور شده است حداقل در سه مورد به دنبال راه‌حل‌هایی برای خروج نتانیاهو (و اسرائیل به طور کلی) از بن‌بست استراتژیک فزاینده با مردم فلسطین باشد.

اول امضای یک فرمان اجرایی توسط دونالد ترامپ در تاریخ ۷ فوریه ۲۰۲۵ برای مجازات دیوان کیفری بین‌المللی به دلیل صدور حکم بازداشت نتانیاهو به اتهام ارتکاب جنایات جنگی در نوار غزه و بعد اعمال تحریم‌هایی علیه کریم خان، دادستان دیوان کیفری بین‌المللی توسط وزارت خزانه‌داری ایالات متحده در تاریخ ۱۳ فوریه ۲۰۲۵.

دوم، تلاش‌های واشنگتن برای یافتن راه‌حل‌ها و خروجی‌هایی برای متحد اسرائیلی خود جهت فرار از مسؤولیت گرسنگی دادن به مردم غزه و هدف قرار دادن عمدی و سیستماتیک امدادگران، به ویژه در اطراف مراکز بنیاد بشردوستانه آمریکایی غزه که به «تله‌های مرگ» برای مردم غزه تبدیل شده‌اند.

سوم، درخواست ترامپ برای لغو محاکمه نتانیاهو در برابر دستگاه قضایی اسرائیل یا اعطای عفو به او، به عنوان بخشی از یک تلاش گسترده‌تر برای پیشبرد تلاش آمریکا برای پایان دادن به جنگ غزه. این موضوع یادآور تلاش‌های «جو بایدن» رئیس جمهور سابق آمریکا در ماه مه ۲۰۲۴ است که با احضار سیاستمداران ارشد اسرائیلی (یوآو گالانت، وزیر جنگ سابق، یائیر لاپید، رهبر مخالفان و بنی گانتس، وزیر سابق دولت نتانیاهو) به واشنگتن، پیشنهاد جستجوی جایگزین‌هایی برای نتانیاهو را مطرح کرد. بدون اینکه این سفرها هیچ نتیجه ملموسی، چه در جایگزینی نتانیاهو و چه در توقف جنگ غزه، داشته باشد.

سومین نکته مربوط به وارد کردن عامل زمان در تحلیل تأثیر مقاومت فلسطین بر روابط آمریکا و اسرائیل است. علیرغم موفقیت اسرائیل در جلب حمایت آمریکا در کوتاه‌مدت، تشدید تجاوز اسرائیل در منطقه می‌تواند در میان‌مدت و بلندمدت به نتایج معکوس منجر شود. این امر واشنگتن را مجبور می‌کند تا بین منافع آمریکا، منطقه‌ای و اسرائیل «توازنی» پیدا کند و در نهایت آزادی عمل اسرائیل را چه در سطح فلسطینی و چه در سطح منطقه‌ای از بین ببرد.

شاید توسعه تجاوز رژیم اشغالگر به منطقه، به ویژه پس از جنگ علیه ایران (۱۳ تا ۲۴ ژوئن ۲۰۲۵) و همچنین پس از تجاوز به سوریه که مقر ستاد کل ارتش در دمشق و مجاورت کاخ ریاست جمهوری (۱۶ ژوئیه ۲۰۲۵) را هدف قرار داد، منجر به فعال شدن و به حداکثر رساندن بُعد منطقه‌ای در درگیری با رژیم اشغالگر شود و شاید موضوع «بی‌میلی منطقه‌ای» برای به چالش کشیدن اسرائیل در سیاست ترسیم مجدد نقشه‌ها و توازن‌های منطقه‌ای را تغییر دهد؛ به گونه‌ای که منطقه خاورمیانه را به سناریویی از «هرج و مرج فراگیر منطقه‌ای» سوق می‌دهد که منجر به آگاهی بیشتر منطقه‌ای از تشدید «تهدید اسرائیل» علیه قابلیت‌های کشورهای عربی و منطقه‌ای می‌شود و شاید به سناریویی مثبت منجر شود که با موفقیت نظام منطقه‌ای در خاورمیانه در دستیابی به درجه بالاتری از «انسجام» و «استقلال نسبی» از واشنگتن نمایان می‌شود.

اگر الگوی مقاومت فلسطین در فعال سازی تحرکات مردمی اعراب موفق شود، این امر می‌تواند جایگاه ملت عرب را احیا کند و شانس نزدیکی اعراب با ترکیه و ایران را افزایش دهد تا یک «سیستم امنیت منطقه‌ای جمعی» در منطقه، مبتنی بر «منزوی کردن» اسرائیل و مقابله با سیاست‌های آن در صدور بحران‌های داخلی‌اش به خارج از اراضی اشغالی، از طریق تجزیه و تضعیف کشورهای عربی، بازسازی شود.

شایان ذکر است که رویکرد و سیاست‌های متناقض ترامپ به ویژه اصرار وی بر سیاست آواره کردن فلسطینی‌ها، احیای «راه حل منطقه‌ای» و به حاشیه راندن مسئله فلسطین می‌تواند پیمان‌های صلح مصر و اردن با تل‌آویو را تهدید کند. این می‌تواند به معنای شکست واشنگتن در بازسازی خاورمیانه به شیوه‌ای باشد که در خدمت منافع آمریکا باشد، همانطور که ترامپ در نظر دارد.

باید گفت که مقاومت فلسطین بر جایگاه منطقه‌ای و بین‌المللی اسرائیل تأثیر گذاشته، توانسته مشروعیت اسرائیل را کاهش دهد، وجهه رسانه‌ای آن را تضعیف کند، نادرستی روایت غیراخلاقی آن را آشکار کند و جانبداری کورکورانه آمریکا نسبت به اسرائیل را آشکار سازد. با این حال، تأثیرگذاری بر روابط آمریکا و اسرائیل نیازمند قابلیت‌های بیشتری نسبت به آنچه مقاومت فلسطین در اختیار دارد، است. یعنی، این امر مستلزم قابلیت‌های کشورهای تأثیرگذار منطقه‌ای و یک سیستم منطقه‌ای منسجم است که بتواند تصمیم‌گیرندگان بین‌المللی و غربی، به ویژه آمریکایی‌ها را تحت فشار قرار دهد، همانطور که در جنگ اکتبر ۱۹۷۳ اتفاق افتاد، به گونه‌ای که سیاست آمریکا در قبال فلسطین و کل منطقه را به سمت اتخاذ یک «دیدگاه منطقه‌ای جامع» سوق دهد که منافع همه کشورهای منطقه را در نظر بگیرد و همه چیز را تنها به «دیدگاه اسرائیل» تقلیل ندهد.